بنال بلبل! اگر با منت سر یاریست |
|
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست |
در آن زمین که نسیمی وزد ز طُره دوست |
|
چه جای دَم زدن نافههای تاتاریست؟ |
بیار باده که رنگین کنیم جامه زَرق |
|
که مست جام غروریم و نام هشیاریست |
خیالِ زلفِ تو پُختن نه کار هر خامیست! |
|
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست |
لطیفهایست نهانی، که عشق از او خیزد |
|
که نام آن نه لبِ لعل و خط زنگاریست |
جمال شخص نه چَشم است و زُلف و عارض و خال |
|
هزار نکته در این کاروبار دلداریست |
قَلَندران حقیقت به نیم جو نخرند |
|
قَبای اَطلَس آن کس که از هنر عاریست |
بر آستان تو مشکل توان رسید؛ آری |
|
عُروج بر فَلَکِ سَروَری به دشواریست |
سَحَر کرشمهی چَشمت به خواب میدیدم |
|
زِهی مَراتب خوابی که بِهْ زِ بیداریست |
دلش به ناله میازار و خَتم کن حافظ! |
|
که رستگاریِ جاوید در کمآزاریست |